گریه کردن بی صدا را دوست دارم
زنده ماندن بی هوا را دوست دارم
چون دلم تنها شد از تقدیر امروز
زندگی در انزوا را دوست دارم
آشنایی هست در ویرانهء من
تا ابد آن آشنا را دوست دارم
می روم تا انتهای شهر ِحسرت
بی گمان آن انتها را دوست دارم
توده های غم به قلبم حمله ور شد
حملهء این توده ها را دوست دارم
می روم از شهر رویاها به غربت
گر خطا باشد خطا را دوست دارم
چون شنیدم نالهء باد صبا را
ناله هنگام ِ صبا را دوست دارم
گرچه از اجبار با مُردن غریبم
مرگِ بی چون و چرا را دوست دارم
محمد کاظمی
:: موضوعات مرتبط:
شعر ,
شعر عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
شعرعاشقانه ,
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17