|
|
|
|
|
پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392 ساعت 19:52 |
بازدید : 893 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
جمعه 6 ارديبهشت 1392 ساعت 23:17 |
بازدید : 1020 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
بزرگترین روانشناسان دنیایند
دو چشمت !
این قدر که
امیدوارم می کنند
به زندگی . . .
:: موضوعات مرتبط:
عکس های عاشقانه ,
متن عاشقانه ,
,
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
دو شنبه 12 فروردين 1392 ساعت 14:42 |
بازدید : 1224 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
دوسم داری؟؟؟؟؟؟؟ >>>>>>>>>>>>>>> دوست دارم
عاشقمی؟؟؟؟؟؟؟؟ >>>>>>>>>>>>>>> عاشقتم
عشقتم ؟؟؟؟؟؟؟؟ >>>>>>>>>>>>>>> عشقمی
دوسم نداری؟؟؟؟ >>>>>>>>>>>>>>> دوست ندارم
عاشقم نیستی؟؟؟؟ >>>>>>>>>>>>>>> منم
دوستتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ >>>>>>>>>>>>>>> دوستمی
دوست ندارم >>>>>>>>>>>>>>> ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
:: موضوعات مرتبط:
متن آموزنده ,
,
:: برچسبها:
عشق یا بچه بازی!! ,
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
دو شنبه 12 فروردين 1392 ساعت 14:24 |
بازدید : 1322 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
درد ، مرا انتخاب کرد
من ، تو را
تو ، او را
آسوده برو ! دلواپس نباش
من و درد و یادت تا ابد با هم هستیم
:: موضوعات مرتبط:
عکس های عاشقانه ,
متن دلتنگی ,
,
:: برچسبها:
عشق نافرجام ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
یک شنبه 11 فروردين 1392 ساعت 16:38 |
بازدید : 846 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
:: موضوعات مرتبط:
عکس های عاشقانه ,
,
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
چهار شنبه 30 اسفند 1391 ساعت 3:46 |
بازدید : 971 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
:: موضوعات مرتبط:
عکس ,
,
:: برچسبها:
تبریک عید ,
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
دو شنبه 21 اسفند 1391 ساعت 3:17 |
بازدید : 1043 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
همیشه آرزو داشتم نباشی عشق پنهونم
بمونی پیشمو آروم بذاری سر روی شونم
همیشه ترسم از این بود بری و بی تو تنهاشم
یه روزی خسته شی از من نخوای تو زندگیت باشم
نفس کم دارم این روزا پر از نالم پر از آهم
یه کابوسی تو دنیامه ک میگه آخره راهم
میترسم با وجود من دلت غمگین و رسوا شه
تو چشمات حلقه ی اشکی یه روز پنهونی پیداشه
میخواستم باهم هر لحظه تو اوج عاشقی باشیم
نه با صدترس بی معنی توی دنیای هم جاشیم
حلالت باشه عشق من دلت بی من اگه پر زد
ببخش خوبم اگه روزی خطایی از منم سر زد
همیشه آرزو داشتم نباشی عشق پنهونم
بمونی پیشمو آروم بذاری سر روی شونم
:: موضوعات مرتبط:
شعر ,
شعر عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
متن اهنگ کابوس وحیدحرمتی ,
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
دو شنبه 21 اسفند 1391 ساعت 3:5 |
بازدید : 1266 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
این که نامش زندگیست من را کشت....
مانده ام آنکه نامش مرگ است
با من چه می کند!!!
:: موضوعات مرتبط:
متن دلتنگی ,
,
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
دو شنبه 21 اسفند 1391 ساعت 2:53 |
بازدید : 1099 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
در هیاهوی زندگی در یافتم
چه دو یدنهایی که فقط پاهایم را از من گرفت
درحالیکه گو یی ایستاده بودم!
چه غصه هایی که فقط سپیدی موهایم حاصل شد
در حالیکه قصه ای کودکانه بیش نبود!
در یافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود
و اگر نه نمی شود
به همین سادگی...
:: موضوعات مرتبط:
متن آموزنده ,
,
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
چهار شنبه 9 اسفند 1391 ساعت 1:14 |
بازدید : 1014 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
يكي از بزرگان عرب از قبيله بنيعامر (احتمالا در زمان خلفاي بنياميه) فرزندي نداشت؛ پس از دعا و نذر و نياز بسيار، خداوند به او پسري عنايت ميكند كه نامش را قيس ميگذارند. قيس هرچه بزرگتر ميشود، بر زيبايي و كمالاتش افزوده ميگردد. تا اينكه به سن درس خواندن ميرسد و او را به مكتب ميفرستند.
در مكتب به جز پسرهاي ديگر، دختراني نيز بودند كه هر كدام از قبيلهاي براي درس خواندن آمدهبودند. در ميان آنان دختري زيبارو بهنام ليلي، دل از قيس ميبرد و كمكم خودش نيز دلباخته قيس ميشود.
اين دو ديگر فقط به اشتياق ديدار هم به مكتب ميروند. روزبهروز آتش اين عشق بيشتر شعله ميكشد و اگرچه سعي ميكنند اين دلدادگي از چشم ديگران پنهان بماند؛ اما بيقراريهاي قيس باعث ميشود كه ديگران به او لقب مجنون (ديوانه) بدهند و آنقدر به طعنه سخن ميگويند تا به گوش پدر ليلي هم ميرسد، بنابراين از رفتن ليلي به مكتب جلوگيري ميكند و اين فراق و نديدن روي معشوق، شيدايي قيس را به نهايت ميرساند.
قيس با ظاهري آشفته و پريشان، در كوچه و بازار، اشكريزان در وصف زيبايي هاي ليلي شعر ميخواند، آنچنان كه كاملا بهنام مجنون معروف ميشود و قصهاش بر سر زبانها ميافتد. تنها دلخوشي او اين است كه شبها پنهاني به محل زندگي ليلي برود و بوسهاي بر در ديوار آنجا بزند و برگردد.
پدر و خويشاوندان مجنون هرچه نصيحتش ميكنند كه از اين رسوايي دست بردارد فايدهاي نميبخشد. بالاخره پدر قيس تصميم ميگيرد به خواستگاري ليلي برود. در قبيله ليلي پدر و اقوام او، بزرگان بنيعامر را با احترام ميپذيرند اما وقتي سخن از خواستگاري ليلي براي قيس ميشود، پدر ليلي ميگويد:
«وصلت ديوانهاي با خاندان ما پذيرفته نيست، چون حيثيت و آبروي ما را در ميان قبائل عرب بر باد ميدهد و تا قيس اصلاح نشود و راه و رسم عاقلان را در پيش نگيرد او را به دامادي نميپذيرم.»
پدر و خويشان مجنون نااميد برميگردند و او را پند ميدهند كه از عشق اين دختر صرفنظر كن زيرا كه دختران زيباروي بسياري در قبيله بنيعامر يا قبائل ديگر هستندكه حاضرند همسري تو را بپذيرند. اما مجنون آشفتهتر از پيش سر به بيابان ميگذارد و با جانوران و درندگان همدم ميشود.
پدر مجنون به توصيه مردم پسرش را براي زيارت به كعبه ميبرد و از او ميخواهد كه دعا كند تا خدا او را از اين عشق شوم رهايي دهد و شفا بخشد. اما مجنون حلقه خانه خدا را در دست ميگيرد و از پروردگار ميخواهد كه لحظه به لحظه، عشق ليلي را در دل او بيفزايد تا حدي كه حتي اگر او زنده نباشد عشقش باقي بماند و آنقدر براي ليلي دعا ميكند، كه پدرش درمييابد اين درد درمان پذير نيست و مأيوس برميگردد.
در اين ميان مردي از قبيله بنياسد بهنام «ابنسلام» دلباخته ليلي ميشود و خويشانش را با هداياي بسيار به خواستگاري او ميفرستد. پدر ليلي نميپذيرد و از او ميخواهد تا كمي صبر كند تا جواب قطعي را به او بدهد.
روزي يكي از دلاوران عرب به نام نوفل در بيابان مجنون را غزلخوانان و اشكريزان ميبيند. از حال او ميپرسد. وقتي ماجراي او و عشقش به ليلي را ميشنود به حالش رحمت ميآورد، از او دلجويي ميكند و قول ميدهد او را به وصال ليلي برساند. پس با عدهاي از دلاوران و جنگجويانش به قبيله ليلي ميرود و از آنان ميخواهد ليلي را به عقد مجنون درآورند.
اما آنان نميپذيرند و آماده نبرد ميشوند. نوفل جنگ و كشتهشدن بيگناهان را صلاح نميبيند و از درگيري منصرف ميگردد. مجنون دلشكسته دوباره رهسپار كوه و بيابان ميشود.
از سوي ديگر ابنسلام (خواستگار ليلي) آنقدر اصرار ميكند و هديه ميفرستد تا ناچار پدر ليلي به ازدواج او رضايت ميدهد. پس از جشن عروسي وقتي ابنسلام عروس را به خانه ميبرد، هنگامي كه ميخواهد به او نزديك شود، ليلي سيلي محكمي به او ميزند و به خداوند قسم ميخورد كه:
«اگر مرا هم بكشي نميتواني به وصال من برسي.» شوهرش هم به اجبار از اين كار چشم ميپوشد و تنها به ديدار و سلامي از او راضي ميشود.
در همين ايام مرد شترسواري مجنون را در زير درختي مشغول ياد و نام ليلي ميبيند، فرياد برميآورد كه: «اي بيخبر! چرا بيهوده خود را عذاب ميدهي؟ آنكه تو را اينچنين از عشقش بيتاب كردهاست، اكنون در آغوش شوهرش به بوس و كنار مشغول و از ياد تو غافل است. اين بيقراري را رها كن كه زنان شايسته عهد و پيمان نيستند» مجنون چون اين سخن گزاف را ميشنود، فريادي جگرسوز برميآورد و بيهوش به خاك ميغلطد. مرد پشيمان ميشود، از شتر پياده ميگردد و از مجنون دلجويي ميكند كه: «من سخن به درستي نگفتم، ليلي اگر چه بر خلاف ميلش شوهر كردهاست، اما به عهد و پيمان پايبند است و جز نام تو را بر زبان نميآورد.» ولي مجنون دلخسته و نالان به راه ميافتد و در خيال و ذهن خود با ليلي گفتگو ميكند و لب به شكايت ميگشايد كه: «كجا رفت آن با هم نشستنها و عهد بستن در عشق؟ كجا رفت آن ادعاي دوستي و تا پاي جان به ياد هم بودن؟ تو نخست با پذيرفتن عشقم سربلندم كردي ولي اكنون با اين پيمانشكني خوارم نمودي، اما چهكنم كه خوبرويي و اين بيوفائيت را هم تحمل ميكنم.»
پدر مجنون باز به ديدار فرزندش ميرود و او را پند ميدهد اما سودي ندارد و مدتي بعد با غصه و درد ميميرد. اما مجنون پس از شبي سوگواري بر مزار پدر، به صحرا بازميگردد و با جانوران همنشين ميشود. روزي سواري نامهاي از ليلي براي مجنون ميآورد كه در آن از وفاداريش به او خبر ميدهد. اين نامه مرهمي بر دل مجروح اوست و مجنون با نامهاي لبريز از عشق به آن پاسخ ميدهد.
چندي بعد مادر مجنون نيز در ميگذرد و غم مجنون را صد چندان ميكند. روزي ليلي دور از چشم شوهرش، توسط پيرمردي براي مجنون پيغام ميفرستد كه مشتاق است او را در نخلستاني ببيند. در هنگام ملاقات، ليلي براي حفظ حرمت آبروي خود، از 10 گام فاصله، به مجنون نزديكتر نميشود و به پيرمرد ميگويد: «از مجنون بخواه آن غزلهايي را كه در وصف عشق من ميخواند و ورد زبان مردمان است، چند بيتي برايم بخواند .
مجنون كه مدهوش شده است پس از هشياري، چند بيتي در وصف عشق خود و دلربائي ليلي ميخواند و آرزو ميكند شبي مهتابي در كنار هم باشند و راز دل بگويند. سپس مجنون دوباره به دشت و صحرا، و ليلي به خيمهگاه خود بازميگردد.
ليلي در خانه شوهر از هيبت همسر و شرم خويشان، جرأت گريستن و ناله كردن از فراق يار را ندارد پس در تنهايي اشك ميريزد و در مقابل ديگران لبخند ميزند. تا اين كه ابنسلام (شوهر ليلي) بيمار ميشود و پس از مدتي از دنيا ميرود.
ليلي مرگ همسر را بهانه ميكند، بغضهاي گرهخورده در گلو را ميشكند و به ياد دوست گريه آغاز ميكند. به رسم عرب، زنان شوهر مرده، بايست تا مدتي تنها باشند و براي همسرشان عزاداري كنند، بنابراين ليلي پس از مدتها فرصت مييابد در تنهائي خود چند بيتي بخواند و از عشق مجنون گريه سردهد.
با رسيدن فصل پائيز، گلستان وجود ليلي نيز رنگ خزان به خود ميگيرد. بيماري، پيكرش را در هم ميشكند و به بستر مرگ ميافتد. ليلي به مادرش وصيت ميكند: «پس از مرگ مرا چون عروس آراسته كن و مانند شهيدان با كفن خونين به خاك بسپار (با توجه به اين حديث: «هر كه عاشق شود و پاكدامني ورزد چون بميرد شهيد است») و آنهنگام كه عاشق آواره من بر مزارم آمد، بگو ليلي با عشق تو از دنيا رفت و امروز هم كه چهره در نقاب خاك كشيده، آرزو مند توست» پس از مرگ ليلي، مادرش با ناله و شيون بسيار، او را چون عروسي ميآرايد و به خاكش ميسپارد.
چون خبر درگذشت ليلي به مجنون بيچاره ميرسد، اشكريزان و سوگوار بر سر آرامگاه ليلي ميآيد. مزار او را در آغوش ميگيرد و چنان نعره ميزند و ميگريد كه هر شنوندهاي متأثر ميشود. سپس ليلي را خطاب قرار ميدهد كه: «اي زيباروي من! در تاريكي خاك چگونه روزگار ميگذراني؟ حيف از آن همه زيبايي و مهرباني كه در خاك پنهان شد و اگر رفتهاي اندوه تو در دل من جاودانه است.» آنگاه برميخيزد و سر به صحرا ميگذارد، و همه جا را از مرثيههايي که در سوگ ليلي ميخواند پر ناله ميكند. اما تاب نميآورد و همراه جانوران و درندگاني كه با او انس گرفتهاند برسر مزار ليلي باز ميگردد.
مانند ماري كه بر گنج حلقه زده آرامگاه يار را در بر ميگيرد و از خدا ميخواهد كه از اين رنج رهايي يابد و در كنار يار آرام گيرد. پس نام معشوق را بر زبان ميآورد و جان به جان آفرين تسليم ميكند.
تا يك سال پس از مرگ مجنون، جانوراني كه با او مأنوس بودهاند، پيرامون مزار ليلي و پيكر مجنون را، رها نميكنند، به حدي كه مردم گمان ميكنند مجنون هنوز زندهاست و از ترس حيوانات و درندگان كسي شهامت نزديك شدن به آنجا را پيدا نميكند. پس از آنكه بالاخره جانوران پراكنده ميشوند، مردمان ميبينند در اثر مرور زمان، از پيكر مجنون جز استخواني نماندهاست كه همچنان مزار ليلي را در آغوش دارد.
آنان آرامگاه ليلي را ميگشايند و استخوانهاي مجنون را در كنار معشوقش به خاك ميسپارند. گویند آرامگاه این دو دلداده سالها زیارتگاه مردم بوده است و هر دعایی در آن مستجاب می شده است.
:: برچسبها:
خلاصه ای از داستان لیلی ومجنون به روایت نظامی ,
لیلی و مجنون ,
دو عاشق ,
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
چهار شنبه 26 بهمن 1391 ساعت 7:30 |
بازدید : 1255 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
سلااااااااااااااااامممممممممم سلاااااااامممممممم صد تا سلااااااااااااااامممممممممممم
بچه ها امشب شب تولد عشقمهههههههههههه
میخوایم جشن بگیریمممممممممممممم
حالا همه دسسسسسسسسسست میخوایم واسش شعر بخونیم
آره امشب شب شادی و شوووره
شب عشقه شب جشن و سروووره
امشب آسمون پر از ستارس
ماه خوشگل من غرق نوووره
امشب همه جمعن توی خووونه
پره رو دامنت گلای پووونه
fekon daman bepooshi
b man sheeeeee, shereshe kho
edame midim
عطر تن تو عطر بهاااااااااره
چقدر دوست دارم،خدا میدوووونه
تولدت مبارک گل پونه
گل عزیز من یکی یدونه
همه ترانه هام پیشکش چشمات
دلم میخواد فقط از تو بخونه
حالا نوبت فوت کردن شمعاس
می درخشی توی جمع مثل یه الماس
همه بگین مبارکه ایشالله
تولد تو جشن همه گلهاست
تولدت مبارک گل پونه
گل عزیز من یکی یدونه
همه ترانه هام پیشکش چشمات
دلم میخواد فقط از تو بخونه
عشقممممممممممممممممم بیا شمعاتو فوووووووووت کن کیکو بخورییییییییم
عزیزم امیدوارم کشتی زندگیت تو بهترین ساحلها لنگر بندازه
و به جای هرشمعی که خاموش کردی
خدا یه آرزوی روشن بهت هدیه بده
حالااااااااااااااااااا نوبت کادوهاااااااااااااست....
اینم کـــــادوی مـــــــــــــــن
خخخخخخخخخخخخخخخ
میتونی سوارش شو باهاش برو قان قان
حالاااااااااااااااااااااا همگی بیاین وسسسسسسسسط
میخوام همگی شااااااااااد باشیممممممممممممممممم
عشقمممممممممم به دنیاااااااااا اومدهههههههه
:: موضوعات مرتبط:
تولد ,
,
:: برچسبها:
تولدت مبارک ,
تولد عشقم ,
تولد ,
کادو ,
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
:: ادامه مطلب ...
سه شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 20:51 |
بازدید : 1280 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
اگه شکلات بودی شیرین ترین بودی
اگه عروسک بودی بغلی ترین بودی
اگه شمع بودی روشن ترین بودی
و تا همیشه عزیز ترینی
ولنتاین مبارک عشق من
:: موضوعات مرتبط:
عکس های عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
ولنتاین مبارک ,
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
دو شنبه 16 بهمن 1391 ساعت 17:40 |
بازدید : 1218 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
شبي در شب ترين شبها، تو ماهم مي شوي آيا؟
تو تسليم تماشاي نگاهم مي شوي آيا؟
شبيه يك پرنده، خيس از باران كه مي آيم؟
تو با دستان پر مهرت، پناهم مي شوي آيا؟
پس از طي كردن فرسنگها راهي كه مي داني
كنار خستگيها، تكيه گاهم مي شوي آيا؟
شناكردن ميان خاك را بد من بلد هستم
تو اقيانوس موج آماج را هم مي شوي آيا؟
نگاه ناشيانه من به هستي داشتم عمري
تو تصحيح تمام اشتباهاتم مي شوي آيا ؟
ا گر بي روز و بي تقويم ماندم من
به و صل فصلهايت، سال و ماهم مي شوي آيا؟
براي دوستم داري گواهت بوده ام عمري
براي دوستت دارم گواهم مي شوي آيا؟
شب افسانه اي با تو طلوع تازه اي دارد
تو در صبح اساطيري پگا هم مي شوي آيا؟
صبور و ساده اي اما ،عميق و ژرف،عشق من
براي حرف نجوا، نعره چاهم مي شوي آيا؟
پس از صد سال ا گر بد ترجمه كردي نگاهم را
به پاس اشكهايم عذر خواهم مي شوي آيا؟
تو شيرين تر از آن هستي كه شادابيت كم گردد
و از خود تلخ مي پرسم تباهم مي شوي آيا؟!!!
:: موضوعات مرتبط:
شعر عاشقانه ,
عکس های عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
شبي در شب ترين شبها ,
تو ماهم مي شوي آيا؟ ,
شعرعشق ,
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
پنج شنبه 21 دی 1391 ساعت 17:20 |
بازدید : 1327 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
هميشه داشتن ” بهترين ها ” به آدم غرور خاصي ميده
من مغرور ترينم، چون تو بهتريني
:: موضوعات مرتبط:
عکس های عاشقانه ,
متن عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
دوست دارم ,
بهترینمی ,
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
پنج شنبه 21 دی 1391 ساعت 16:56 |
بازدید : 1251 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
چهار شنبه 22 آذر 1391 ساعت 20:34 |
بازدید : 874 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
دلم از درد بی دردی گرفته
دلم از هرچه دلسردی گرفته
از این رگبار سرد بی ترحم
از این بی داد و تنهایی گرفته
دلم از دوری یار وفادارم
دلم از مرگ رویایی گرفته
از این محبس از این زندان
از این حبس و از این میدان گرفته
دلم از تو دلم از من و از ما
دلم از اینهمه غوغا گرفته
بیا تا با تو از شب من بمیرم
دلم از روز بی پایان گرفته
:: موضوعات مرتبط:
شعر دلتنگی ,
,
:: برچسبها:
غم ,
دل گرفتن ,
دلم گرفته ,
دوری ,
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
چهار شنبه 22 آذر 1391 ساعت 20:13 |
بازدید : 952 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
آن خدایی که تو بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست بخند
صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست بخند
راستی آنچه به یادت دادیم
پر زدن نیست که در جاست بخند
آدمک نغمه آغاز نخوان
به خدا آخر دنیاست بخند
:: موضوعات مرتبط:
شعر دلتنگی ,
,
:: برچسبها:
آدمک اخر دنیاست بخند ,
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
یک شنبه 19 آذر 1391 ساعت 1:20 |
بازدید : 1264 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
یه روز یه كامیون گلابی داشته توی جاده می رفته كه یه دفعه میافته توی یه دستانداز،
یكی ازگلابیها میافته وسط جاده، بر میگرده به كامیون نگاه میكنه و میگه: گلابیها، گلابیها!
گلابیها میگن: گلابی، گلابی! كامیون دورتر می شه، صداشون ضعیفتر می شه.
گلابی میگه: گلابیها، گلابیها! گلابیها می گن: گلابی، گلابی! باز كامیون دورتر میشه،
گلابی میگه: گلابیها، گلابیها!
اما صدای گلابی دیگه به گلابیها نمیرسه! گلابیها موبایل راننده رو می گیرن و زنگ میزن به
موبایل گلابی، اما چه فایده كه گلابی ایرانسل داشته و توی جاده آنتن نمیداده!
گلابی یه نفر رو پیدا میكنه كه موبایل دولتی داشته، زنگ میزنه به راننده و می گه: گوشی رو بده به گلابیها، وقتی كه گلابیها گوشی رو می گیرن، گلابی میگه: گلابیها، گلابی ها! گلابی ها می گن: گلابی،گلابی!
.
.
.
.
.
اون شور و اشتیاقتون تو حلقم ،
واقعا دوست دارین باز هم ادامه داشته باشه ؟!
:: موضوعات مرتبط:
داستان طنز ,
,
:: برچسبها:
طنز ,
خنده ,
یکم بخندیم ,
عشقم بخند ,
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
شنبه 18 آذر 1391 ساعت 1:8 |
بازدید : 1150 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
همیشه هوای عشقش رو داره حتی وقتی ازش دلخوره
:: موضوعات مرتبط:
عکس های عاشقانه ,
,
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
دو شنبه 28 آبان 1391 ساعت 23:9 |
بازدید : 1009 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
برای زندگی کردن دو چیز لازم است قلبی که دوستت بدارد و قلبی که دوستش بداری
:: موضوعات مرتبط:
عکس های عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
زندگی ,
دوست داشت ,
عشق ,
قلب ,
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
شنبه 27 آبان 1391 ساعت 14:27 |
بازدید : 1111 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
:: برچسبها:
امام حسین ,
عکس ,
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
شنبه 27 آبان 1391 ساعت 10:37 |
بازدید : 791 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
چقدر خوبه ادم یکی را دوست داشته باشه
نه به خاطر اینکه نیازش رو برطرف کنه
نه به خاطر اینکه کس دیگری رو نداره
نه به خاطر اینکهتنهاست
و نه از روی اجبار
بلکهبه خاطر اینکه اون شخص
ارزش دوست داشتن رو داره
:: برچسبها:
دوست داشتن ,
,
,
,
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
چهار شنبه 24 آبان 1391 ساعت 1:51 |
بازدید : 1059 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
حکایت عجیبی است این باران پاییزی...
تنها را تنهاتر می کند... و عاشق را عاشق تر...
و امان از اینکه هم عاشق باشی هم تنها...
:: موضوعات مرتبط:
متن عاشقانه ,
,
:: برچسبها:
بارون ,
پاییز ,
عاشقانه ,
|
امتیاز مطلب : 37
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
پنج شنبه 27 مهر 1391 ساعت 18:34 |
بازدید : 1080 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
کی میدونه امشب چه شبیههههههههههههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
.
نمیدووووووونین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
امشب شب عشقهههههههه
همین امشبووووو داریم....
یادش یخیر پارسال یه همچین شبی بود.........
اصلا هم رمانتیک نبود
نه آفتابی
نه مهتابی
نه بارونی
نه برفی
خشکه خشکه خشک
قصه عشق منو آرش شروع میشه...........
حالا همههههههههه دســـــــــــت دستـــــــــــــ
میخوایم جشن بگیریم
همه دعوتیـــــــــــــــــــن
میخوام حسابی شلوغش کنین
اینـــــــم از کیکــــــــــــــ
س ا ل گ ر د بــــــا هــــــــــــم بـودنــمون مبااااااااارکـــــــــــــــ
حالااااااااااااا تا مهمونا کیکاشونو بخورن بدو بیا ادامه مطلب کارت دارممممممممممممممممم
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
:: ادامه مطلب ...
یک شنبه 16 مهر 1391 ساعت 20:46 |
بازدید : 1231 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
گاهی دلت میخواد همه بغضات از تو نگاهت خونده بشه که جسارت گفتن کلمه هارو نداری...
ما یه نگاه تحویل می گیری که و یه جمله مثل : چیزی شده؟؟!
ونجاست که بغضتو با یه لیوان سکوت سر می کشی
و با لبخند میگی: نه هیچیــــــــــــــــــ....
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
چهار شنبه 29 شهريور 1391 ساعت 15:27 |
بازدید : 1217 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
دلـــــمــ کــــهــ ميگـيرهـــ
آرومــ خودمــــو بغــــل مي کنمــ
دستــ نوآزشــــي بهــ ســــرمــ مي کشــــمــ
لبخنــــد مي زنمــــو آهســــتهــ مي گــــمــ
گريــــهــ نکــــن عزيــــــزمـــ
" مــــن هســـــتـمــ "
خــــودمــ بهــــ تنهــــــــآيي هــــوآي همهــ ي ندآشتــــهــ اتــــ را دآرمــ ...
:: موضوعات مرتبط:
متن دلتنگی ,
,
:: برچسبها:
دل ,
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
دو شنبه 27 شهريور 1391 ساعت 19:0 |
بازدید : 1653 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
میخواهم برگردم به روزهای کودکی..
آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد
بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند
تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند
تنـها چیزی که میشکست، اسباببـازیهایم بـود
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!
حسین پناهی
:: موضوعات مرتبط:
متن آموزنده ,
,
:: برچسبها:
حسین پناهی ,
روزهای کودکی ,
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
یک شنبه 26 شهريور 1391 ساعت 23:14 |
بازدید : 1248 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
"دل"...این کلمه بی نقطه...
گاهی تنگ می شود...
در حد "یک نقطه"
:: موضوعات مرتبط:
متن دلتنگی ,
,
:: برچسبها:
دلتنگی ,
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
چهار شنبه 22 شهريور 1391 ساعت 2:14 |
بازدید : 1454 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
زنـانــﮧ عــــاشقشــــو
مـــردانـﮧ از عشقــــتــ محــــافظتــ کטּ
و کودکـــانـﮧ سالهــــاے ســــالـ عشقـــتـــ رو تــــازه نگــﮧ دار
:: موضوعات مرتبط:
متن آموزنده ,
,
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
شنبه 18 شهريور 1391 ساعت 13:33 |
بازدید : 1398 |
نوشته شده به دست یه عاشق |
( نظرات )
خری آمد به سوی مادرخویش بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش
برو امشب برایم خواستگاری اگر تو بچه ات رادوست داری
خر مادر بگفتا ای پسر جان تو را من دوست دارم بهتر از جان
زبین این همه خرهای خوشگل یکی راکن نشان چون نیست مشکل
خرک از شادمانی جفتکی زد کمی عرعر نمود و پشتکی زد
بگفت مادر به قربان نگاهت به قربان دو چشمان سیاهت
خر همسایه را عاشق شدم من به زیبایی نباشد مثل او زن
بگفت مادر برو پالان به تن کن برو اکنون بزرگان را خبر کن
به اداب و رسومات زمانه شدن داخل به رسم عاقلانه
دو تا پالان خریدن پایه عقدش یک افسار طلا با پول نقدش
خریداری نمودن یک طویله همان طوری که رسم است در قبیله
خر عاقد کتاب خود گشایید وصال عقد ایشان را نمایید
دوشیزه خر خانم ایا رضایی به عقد این خر خوشتیپ در ایی
یکی از حاضرین گفتا به خنده عروس خانم به گل چیدن برفته
برای بار سوم خر پرسید که خر خانم سرش یکباره جنبید
خران عرعر کنان شادی نمودند به یونجه کام خود شیرین نمودند
به امید خوشی و شادمانی برای این دو خر در زندگانی
:: موضوعات مرتبط:
شعر طنز ,
,
:: برچسبها:
طنز ,
شعر طنز ,
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
|
|